جوجوی منجوجوی من، تا این لحظه: 10 سال و 1 ماه و 24 روز سن داره

فاطمه جوجه حنایی مامان رهرا

سوغاتی بهارم رسییییییییییییید....

سلام نفس نفس مامان خوبی دورت بگردم مامان ک حسابی سرما خوردم همش سرفه میکنم فک کنم تو هم از دست من اسایش نداری قربونت برم ک انقد خوشگل با تکون خوردنات از من و بابایی دلبری میکنی در دونه م دیشب دایی محسن سوغاتی اتو برات اورد و بم داد خیلی خوشگلن نفسم عکسشو برات میزارم سه زیر دکمه دار اعلا جنس خوب لا ی جوراب نمکدون برات اوردن خعلی ماهه برا مامانی هم ی کفش و برا بابایی هم اسپری و ژل اورده دسش درد نکنه مگه نه دوست داررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررم دخملوی مامان تا بعد راستی قراره عمو ابولفضل برا خونه خبر بده دعا کن خبر خوب بده و از اینجا بریم و بتونم ی اتاق خوشگل برا عزیز م بچینم باشه مامان؟؟بووووووووووووووووووووووووووووووو...
22 دی 1392

اینم از ویار عتیقهی مامان زهرات ....=))

سلام نفس مامان قربونت برم ک الانم داری تکون میخوری جقله ی من  امروز مامانی هوس کالجوش کرده چیزی ک اصلا قبلابش لب نمیزدم واقعا دلم میخاستااااااااااااااااااااا البته قبلانم از این ویارهای عتیقه کرده بودم اش رشته ک مامانی فضه برام درس کرد حلوا عربی اونم مامانی درس کرد کله پاچه بابا یی برام گرف بستنی قیفی اب البالو میوه تا دلت بخاد و....ک همشو بابا برام میگره از وقتی تو اومدی خیلی بم خوش میگدره بابا خونه رو پر کرده از تنقلات خیلییییییییییییییی حال میده هر چی ک تو ریحانه نوشته رو گرفتهع برام قربونش برم ک انقد مهربونه ...
18 دی 1392

عکسای بهار مامان تو دلم ک ماه ب ماه چقد داره بزرگ میشه....

سلام دختر یکی ی دونه ی مامان و بابا ... امروز رفتم اتلیه و پنجمین عکس و گرفتم فداتشم بهار انقد برزگ شدی مامانی امروز چیدمشون کنار هم خیلی جالب شده دورت بگردم ک بزرگ شده دخترم ...کی میشه ب دنیا بیای دیگه منو بابا ظاقت نداریم فداتشممممممممممممم بابایی هر شب کلی باهات حرف میزنه و بوست میکنه تازه کرم شکمم خودش میزنه میگه من میخام بچه رو چرب کنم خیلی دوست داره هااااااااااااااااا منم حسودیم میشه وقتی منو بوس میکنه بعد میاد شکممو بوس میکنه و بات حرف میزنه من اینجوری میشم اینم عکس بزرگ شدن تدریجی البته با یکم سانسور : ...
18 دی 1392

نی نی من دخمله یا پسمل؟؟؟؟؟؟دومین سونوگرافی....

جوجه ی من سلااااااااام منو بابایی حدس میرنیم ک تو ی دخمل خوجل موجلی ولی دور بریا همه میگن تو پسری فداتشم برا ما فرقی نداره مهم سالم بودنته ولی خیلی دوس دارم ک بدونم  .... 1392/7/13رفتم برا سونو گرافی سلامت جنینن انقد دعا دعا کردم ک معلوم باشه من دختر دارم یا پسر تا دکتر گف دخملی خاله اکرم ک داشت دیگه کله ش میخورد ب سقف اخه خونواده ی مامان همه دوس دارن دخمل باشی خودمم همینطور وقتی ب بابا هم گفتیم البته اون مطمین بود ک دختری ولی داشت پشت تلفن بال در میوورد و بعدشم شیرینی خرید و اومد خونه مامانی وای نمیدونی چقد همه خوشحال بودن فردای روزی هم ک فهمیدم دخملی رفتم برات لباس خریدم و دل همه رو بردم با لباسات راستی بابا شعبون وقتی گفتم دخت...
18 دی 1392

سومین سونو گرافی و بزرگ شدن بهار مامان....

بعد از سونوی دوم وقتی رفتم دکتر گف ک تیرویید دارم و احتمالا قند هم داشته باشم گفت باید برم ی ازمایش دیگه بدم و ی سونوگرافی هم نوشت برام  انقد سونوگکرافی دوس دارررررررررررم ک خدا میدونه اخه دخملمو میبینم  دقیقا روزی ک میخاستم برم سونو گرافی سومو صبحس تکون خوردی اخه قبلش فقط یبار حس کردم تکونتو دیگه هم اصلا برو خودت نیاوردی ک تو دل منی تنبل من انقد ذوق کردم تو تاکسی بودم انقد بم حال داد قربون تکون خوردنت برم ک انقد خوشگل بازی میکنی عزیزکم بعد ازمایش مشخص شد تیرویید ک دارم خیلیم از این بابت غصه م شد مامانی تخه خاله بتول گف شاید برا تو هم مشکل ساز بشه الهی هر چی درد وبلا داری بخوره تو سر خودم خوشگلم دارو هامو سروقت میخورم ک تو هیچیت نش...
18 دی 1392

انتخاب اسم واسه دخترم....

سلام عزیزم دختر ماهم کی بشه بیای بغلم دور سرت بگردم ..... اسم دختر خوشگلم و همه قبل اینکه حتی معلوم بشه پسری یا دختر بهت میگفتن بهار اخه منو بابایی قبل بارداری مم بهار دوس داشتیم ولی قرار گذاشته بودیم اگه پسر شدی بزاریم اسمتو علیرضا ک خدا روشکر خدا همونی ک دلمون خاست و بمون داد الهی ک  مامان فداتشم البته یسری مخالفت م سر اسمت بود بابا شعبون و مامان فضه میگن اسم ایمه دایی محسن میگه عسل و غزل البته غلامرضا م صدات میکنه ولی بعد ی مدت بطور ناخوداگاه همه صدات کردن بهار حتی عمه ها و مامان شوکت اینا  بهار مامان و بابایی و با بهارم میای و زندگیمونی و بهاری میکنی خوشگلم ...
18 دی 1392

ی تکون کوچولو....

سلام عزیزکم ...  خوبی مامانم ؟... مامانی هنوز باورم نشده تو دلمی ، انگار یه خوابه ... خوابی که نمیخوام هیچ وقت از این خواب بیدار بشم  مامانی امروز یه نبض رو دلم دیدم ، ینی قلب شماست ؟      ...
18 دی 1392

اولین ویزیت

ام لبخند زیبای خـــــــــــــــــــــــــــــــدا ...   عزیزکم نمیدونی چقدر برای لحظه در آغوش کشیدنت چشم انتظارم  انشاالله که همه نی نی هایی که تو دل ماماناشون هستن صحیح و سالم بیان بغل مامان و باباشون ، شما هم همینطور    القصه  دیروز (1392/5/9) برای اولین ویزیت بارداری رفتم پیش دکترم  و بهم اظمینان کامل داد و وزنم کرد و گفت 40 روزه ک شما تو دل منی قربونت برم و سونوگرافی و از مایش برام نوشت نفسی....منو وزدن کرد 49/5بودم حالا اندام الانمو ببین و اخر بارداری مم ببین چ بروز من اورزدی....بعد از دکتر همه ی خرفا دکتر و ب بابایی گفتم و حسابی قربون صدقت رف منم اصلا حسودیم نششدا از همون روزم ویارم شر...
18 دی 1392