جوجوی منجوجوی من، تا این لحظه: 10 سال و 1 ماه و 24 روز سن داره

فاطمه جوجه حنایی مامان رهرا

اخخخخ جونمی جون امروز باز قراره منو بابا مهدی بهارمو ببینیم ...

سلام عزیز کرده ی مامان رهرا وهمچنان پدر مهدی  خوبی مامانی ؟؟؟؟؟ من ک اصلا خوب نیسم استخون درد و دل درد واقعا اذیتم میکنه مامان یوقتایی از درد زیاد گریه م میگریره بابایی هم دل نازک میشینه پا ب پای من غصه میخره اخه این چند وقت اخر خیلی سنگین شدم و اصن زیاد نمیتونم راه برم  از وقتی ام سیمونی شما اومد بخاطر اینکه اونموقع ازوق با لا پایین زیاد رفتم تازه دارم عواقبشو درک میکنم ولی همه درد و ناخوشیام همه ش فدای ی تار موی دخترم البته اگه کچل نباشه اخه مامانی خیلی میترسم از ک چل بودنت تلاش زیادی ام تو خوراکم کردم  خدایی کچل نباش مامانی انقد گیر و کش برات خریییییییییدم ک نگو بابایی ام حال ش خیلی بهتر از من نیس همه ش گیج خوابه بنده خدا...
5 اسفند 1392

سیسمونی بهارم رسییییییییییییییییییید...

سلام نازنین دختر مامان عسلم شیرینم  خوشگلم نمکدونم امید زندگیی مامان خوبی شیرینم ؟؟؟میدونم جات تنگ شده دور سر ت بگردم من ولی شیطونی هات جای خودشه قربون لگد زدنات برم ک من از حال میرم بابایی ذوق میکنه میگه بزن مامانو. بزن بابا تو حق منو بگیر ازش اخه بنده خدا تو این چند ماه ک تو دل مامانی حسابی همه کارا رو دوششه تازه باید غرم بشنوه ی خالی میدههههههههههه یوقتایی قیافه ش دیدن داره وقتی شاکی میشه این شکلی فقط نگام میکنه منم میشینم ی جا و ب خوردنم ادامه میدم و همیشه میگه دخترمو بیاری میفرستمت خونه مامانت دیگه نبینمت  ولی فعلا باتو همه چی اوکیه بزن قدش القصه شنبه (1392/12/03) سیسمونی دخمل خوشگلم رسید اول بگم دست مامان فض...
5 اسفند 1392

سزارین یا طبیعی؟؟؟؟؟؟

سلام فرشته مامان عسلم چهراشنبه ینی ٢٣ بهمن نوبت دکتر داشتم  ک تعیین کنیم چجور یباید بهارمامان ب دنیا بیاد از اونجایی ک مامان خیلی ترسو تشریف دارن خودم دوست دارم سزارین شم ولی هر کسی ی چیزی میگه مامان موندم چ کنم ، ساعت ١٢:٣٠ با بابایی  و خاله اکرم رفتیم . خیلی طول نکشید که نوبتم شد. خانوم دکتر اول فشارم رو گرفت خوب بود ، وزنم ی دووکیلویی باز اضافه شده بود بعدش موقع شنیدن صدای قلب شما بود . دل تو دلم نبود وقتی روی تخت دراز کشیدم . قند عسلم خانوم دکتر زودی پیدات کرد و ضربان قلبت رو شنیدم ، خیلی تند تند میزد مامانم دوست نداشتم تموم بشه . دوست داشتم همین طور به صدای قلبت گوش بدم  ولی خا...
29 بهمن 1392

روزاخر ماه هشتممممممممم.......

عخش مامان و بابا سلام  مامانی قربونت بره . روز به روز داری بزرگتر میشی دیگه مامان کمتر میتونه بشینه و خاطراتت رو واسه ت ثبت کنه ، آخه تاچند شب پیش احساس میکردم دراز کشیدی ، از این طرف پهلوم تا اون طرف بودی ولی الآن دو شبه که دختر مامان نشسته ! و مامانی نمیتونه بشینه . یا باید راه برم یا دراز بکشم و بابایی کارای خونه رو انجام بده (مامانی جونم اینقدر حال میده وقتی بابا ظرف میشوره ) خوشگل مامان  من و شما  فردا وارد ماه نهم میشیماااااااا  باورم نمیشه ٨ماه رو تموم کردیم . یادش بخیر اوایل کسی میپرسید چند ماهته میگفتم تازه وارد ماه 2-3-4-... شدم ولیفردا میتونم بگم وارد ماه ٩ شدم الهی مامانی قرب...
27 بهمن 1392

مراقبت اخر ماه هشتم....

سلاااااااااااام عخششششششششم قربونت برم ک یسره تکون میخوری اونم چ تکونای مهیبی همه میبینن دیگه قربونت بشم  قربونت بشم مامانی انقد دلبری نکن مامان طاقتش تموم میشه خوووووو  ... قربوونت برم  ک دیگه داری کم کم ب اومدنت نزدیک میشی عسل خانومم چهارشنبه 16بهمن برا چکاب ماه هشتم رفتم پیش دکتر اشرفی و شاپوری برا تیرویید دکتر شاپوری ک گف  قرصتو یک چارم بیشتر کن و دیگه بعد زایمان بیا واااااااای فک کن دفعه بعد دوتایی با هم باید بریم جووووووونم ب اون لحطه ای ک تو تو بغلم باشی نه تو دلم  دکتر اشرفی هم گف ک همه چییییییییییی خوبه وزن جنین عالیهههههههههههههههه طبق سونوگرافی اخر  و همه چی خوبه  تا سه هفته دیگه باز بیا ک...
26 بهمن 1392

دلهره مامان...

قند عسل مامان  سلام ، خوبی ؟ مامانی دیروز خیلی منو ترسوندی ! تکونات خیلی کم شده بود ، هرچی نازتو میکشیدم ، بابایی باهات حرف میزد ، مایعات خوردم ، شیرینی خوردم تاثیری نداشت . هر چی بابایی می گفت دخترم بزرگ شده ، جاش کم شده راضی نمیشدم . دیشب کلی گریه کردم ، ولی یواشکی دیشب اصلا نتونستم بخوابم تا صبح کابوس میدیدم و توی خواب گریه میکردم . بابایی بیدارم میکرد صبح همه بدنم درد گرفته بود اومدم پای کامپیوتر برات قرآن گذاشتم تا گوش بدی ، یه لحظه تکون خوردی ، انگار دنیا رو بهم دادن خیلی خوشحال شدم مامانی میدونم وقتی ب بابایی هم بگم وقتی ازسرکار بیاد میگه دختر باباس  دیگه قربونش برم ناز داره... نبات مامان از صبح...
26 بهمن 1392

دخمل نازم سلام...

سلااااااااااااااااااااااااام خانومم نفسم جوجوی مامان وبابا چطوره ؟ببخشید دیر سر زدم مامانی  خوب حالا برات بگم از این ی ماه اول ک مامانجونت از کربلا برات ی پاپوش و ی هواپیما ائوره ببخشید اگه کمه دیگه خاله بتول م برات ی کلاه اوره همشون خعلی خوشگلن حالا عکسشو میزارم برانت نفسم دیگه اینکه نو این مدت رفتم دکتر گفت تیروییدم بیشتر شده باید برم از مایش و شایدم قندم اشته باشم خالا قراره شنبه برم ازمایش دعا میکنم هر مشکلی هس برا من باشه و بتو هیچ اسیبی نرسه فقط بهار انق شکمم تپلی شه همه میگن تو هفت ماهه ب دنیا میای دووووووووووووورت بگردم من مامانی تپلی من شدی ی سره هم تکون میخوری و قلمبه میشی این چند روز انگاری گذاشتنت رو ویبره همه بم میگم ...
19 بهمن 1392

تکاپوی بابا مهدی و مامان زهرا برا ساختن اتاق خانم بهار ....

به به به به به سلااااااااااااااااااااااااام ی دونه دختر ماماااااااااااااان قند عسل شعر و غزل نمکدونم خوبی؟ الهی مامان فدای تک تک تکون خوردنات بشع خوجل خانوم دلبر وای ک مامانی و بابایی دیگه دارن از دوریت تلف میشن از بس الکی سر تو دعوا کردن و ب نتیجه نرسیدن زودی بیا دیه مامانی جونه دخترم همونطور ک برات نوشته بودم قرار بود ک خونمون جا بجا کنیم برا اتاق دخملمون ولی نشد فدا خونه هم پیدا شد ولی بنا بر شم اقتصادی منو و بابا مهدی تصمیم بر ماندن شد فدا فعلا میمانیم ولی نگران نباش همه چی ب نفع تو تموم شد دخملم اتاق خواب خودمونو جمع کردیم و عرصه رو خالی کردیم برا بهار خانوممممممم  فقطی کمد از منو و بابایی موند اونو دیگه لطف کن مامانی اجازه ب...
19 بهمن 1392

دختر بابا...

دختر که باشی ! نفس بابایی لوس بابایی عزیز دردونه بابایی حتی اگه بهت نگه.   ******** دستتو میذاره رو چشاشو میگه این تویی که به چشمان من سوی دیدن میدی خلاصه دختر... یــــــــک کــــــــلآم... نفـــــــــــــس بـــــــــا بـــــــــا ســـــت ...
7 بهمن 1392

دختر ک داشته باشی......

دختر که داشته باشی، با خود تصور می کنی پیچ و تاب شانه را در نرمی موهایش -وقتی کمی بلند تر شوند- و کیف عالم را می بری از انعکاس  تصویر خرگوشی بستنشان و  خنده ی از ته دلش امانت را می برد دختر که داشته باشی گاهی دلت می لرزد از فکر اینکه روزی بر شانه  مردی دیگر -غیر از پدرش- تکیه می زند دختر که داشته باشی انتظار شیرین زبانی اش را می  کشی و پرحرفی اش! دختر که داشته باشی مادرتر می شوی دختر که  داشته باشی خوشبخت تر... عاششششششششششششششششششششششقتم مامانیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی ...
7 بهمن 1392