جوجوی منجوجوی من، تا این لحظه: 10 سال و 1 ماه و 28 روز سن داره

فاطمه جوجه حنایی مامان رهرا

مراقبت اخر ماه هشتم....

1392/11/26 13:28
126 بازدید
اشتراک گذاری

سلاااااااااااام عخششششششششم قربونت برم ک یسره تکون میخوری اونم چ تکونای مهیبی همه میبینندیگه قربونت بشم  قربونت بشم مامانی انقد دلبری نکن مامان طاقتش تموم میشه خوووووو  ...قربوونت برم  ک دیگه داری کم کم ب اومدنت نزدیک میشی عسل خانومم

چهارشنبه 16بهمن برا چکاب ماه هشتمرفتم پیش دکتر اشرفی و شاپوری برا تیرویید دکتر شاپوری ک گف  قرصتو یک چارم بیشتر کن و دیگه بعد زایمان بیا واااااااای فک کن دفعه بعد دوتایی با هم باید بریم جووووووونم ب اون لحطه ای ک تو تو بغلم باشی نه تو دلم  دکتر اشرفی هم گف ک همه چییییییییییی خوبه وزن جنین عالیهههههههههههههههه طبق سونوگرافی اخر  و همه چی خوبه  تا سه هفته دیگه باز بیا ک تاریخ زایمام مشخص شه

راستی مامان این ماه دو کیلو اضافه کردم

اینقدر سنگین شدم که نمیتونم تکون بخورم ،513.gifشبا وقتی میخام بخوابم کلی با خودم درگیرم تا صب صد بار خودم پا میشم جابجا شم 200 بار بابایی شمام ک هر بار ما پا شیم همنان داری وول میخوری قربونت برم منننننننننننننن یکم تو این ماه ها ک رو ب اخر دارم ادیت میشم دل درد و کمر درد و استخون درد ولی بخاطر دیدن روی ماه دختر خوشگلم همه رو تحمل میکنم بیاد همه خسته گیا منو و بابا مهدی رو با  خنده ش ببره دورش بگردمو...

قند عسل مامان ، خانوم دکتر دیشب وقتی می خواست صدای قلبت رو گوش بده ، زودی پیدات کرد هنوز 2-3 ثانیه نگذشته بود که شما با چنان ضربه ای به دست خانوم دکتر خنده رو روی لب مامانی و دکی جون نشوندی . الهی مامان قربون اون لگدت بره

خانوم دکتر گفت ماشاا... حرکت هاشم خوبه . گفتم بعععععله دیگه نفس مامانشه اجازه نمیده کسی مزاحمش بشه

ولی خودمونیم نفسم ، وقتی حرکت می کنی من سریع به بابایی میگم اون بنده خدا تا دستشو میذاره روی شیکمم دیگه تکون نمیخوری و خودتو لوس میکنی ، بابایی هم فقط قربون صدقه دخترش میره میگه دختر باباسست ، بابایی رو که لگد نمیزنه

واسه همین هیچوقت صداش نمیکنم با اشاره بهش نشون میدم که فلفلش داره تکون میخوره ، باباجونم از شما فیلم میگیره

از مطب دکتر رفتیم واسه شام .خونه مامان  فضه الهی بمیرم مامانی حسابی پاش درد میکنه و پاشو بستن قربونت برم براش دعا کن زود خوب شه و عمل احتیاج نداشته باشه  بنده خدا با این حالش هنوزم فکر سیسمونی و  منو و تو هه فداش بشم ک انقد مهربونه

بعداز شام هم اولین کسی که بلند شد گفت بریم ، بابایی بود آخه میدونه نمیتونم زیاد بشینم

الهی قربون همسری خودم برم که اینقد مامانی رو درک میکنه

 

 

بابایی بهار ، عزیز دلم ، الهی قربونت برم خیلی دوست دارم . از اینکه همیشه کنارمی و اجازه نمیدی احساس تنهایی کنم خیلی احساس خوبی دارم ، ازت ممنونم که به فکر منو بهارهستی 

 

دختر گلم خیلی بابای خوبی داری ، اجازه نمیده به من و تو بد بگذره ، قدر بابایی رو بدون .

بابایی خیلی دوستمون داره

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)