جوجوی منجوجوی من، تا این لحظه: 10 سال و 1 ماه و 24 روز سن داره

فاطمه جوجه حنایی مامان رهرا

و اکنون اولین کادوی بابایی برا دخملششششششششششششش...

سلام مامان جونی  امیدوارم جات خوب باشه اذیت نباشی خداروشکرمامانی هم حالش بهتره بابایی هم جویای حال جوجو شه  هروقت میخادحالتو بپرسه دستشومیزاره رودل مامانی کلی باهات حرف میزنه امروز بابایی زود از سر کار اومد و دو تایی رفتیم  البته سه تایی بیرون ب طور ناخوداگاه کشیده شدیم سمت طلافروشی  قربونت برم از وقتی تو اومدی دیگه خودمون و یادمون رفته یا تو لباس فروشی ایم یا عروسک و اسباب بازی خلاصه همش ب چیزایی ک ب تو مربوطه نگاه میکنیم و یسره قربون صدقت میریم  دیروز تو طلافروشی بابایی خودش با سلیقه ی خودش برات ی پلاک  گوی و زنجیرش و ی پلاک وان الیکا...
7 بهمن 1392

بهارم 2 کبلو شده همگی بگید ماشالا....

سلاااااااااااااااااام عخشم جونم نفسم عمرم تویی همه کسم وای ک چ خوشحالم تورو دارم ای جووووووووووووونم خوبی در دونه ؟ اوووووووووووووخ ک نمیدونی از دیروز ک رفتم سونو گرافی چ حالیم اصن ی وضی حال دادی بمممممممم همونطور ک گفته بودم دیروز  منو بابا یی اومدیم ب دیدنتت اخ اخ نمیدونی چ وروجکی شده بودی ی جا واینمیسادی قل میخوردی اینور و اونور کم کونده بود دکتر جفتمونو شوت کنه بیرون البته من ک ندیدم ولی باباییت حسابی از دیدنت ذوق کرده بوددددددددددددا... خلاصه جونم برات مادر تا گفت ک وزنت شده دوکیلو منو بابایی نیشمون تا بغل گوشمون باز شداااااااا این شکلی اخه از قبلش ما حدس میزدیم من میگفتم حدود یک و کیلو نیم بابا میگفت 1و هشتصد ب بالا ک حرف...
4 بهمن 1392

اخخخخخخخخخخخخ جوووووووون فرداباز دختر خوشگلمو منو باباییش قراره ببینیم ....

سلامممممممممممممم دلبر من  خوبی مامانی ؟اوضاع درچ حاله خوشگل خانومم از تکونات معلومه ک خیلی سر حالی دور سرت بگردم ورووووووووجک من با این تکونات خیلی دلبری میکنیا ب قول محمد رضا خاله اکرم وقتی ی چیزی میخاد میگه آخام منم وقتی تو تکون میخوری آخامت قربونت برم من  الهی الهی الهی  اونروزی ک برات نوشتم اقای بابا دستور دادن ی چکاب کلی برم برای مطمین شدن از سلامتی دخترممون تا دیروز مشغول دکتر و از مایش بودم خدا روشکر هیچ مشکلی وجور نداشت جز تیرویید و کمبود اهن و اضافه وزن اصلنم مشکلی نبودا  ک برا اهن و تیرویید قرص میخورم ک ب دختر خوشکلم اسیبی نرسه برا اضافه وزنم معرفیمون کردن ب دکتر رزم ک رزیم غذایی بمون بدن کمتر بخوریم ولی ما ک...
2 بهمن 1392

انتظار منو بابا جونت...

سلام قربونت برممممممممم خوبی مامان  دور سرت بگردم   نمیدونی چقد منو بابایی دلتنگتیم  همش در مورد تو حرف میزنیم همیشه در اخر دعوا میشه من میگم دخترم مامانی میشه میشه هووی تو اون میگه نه دختر باباییه بابایی میشه میشه هووی تو ولی همش  شوخیه من ک واقعا دوس دارم تو شبیه باابایی بشی قربونش برم انقده ماهه خوش بحالت بابای ماهی داری ک نگووووووووووووووو قبلا ک خوب بود و ماه از وقتی ک تو اومدی تو دل مامان خیلی خیلی ماه ترم شده  هم عاشق تره هم اوکی تره  اصلا نمیزاره من دست ب کارای خونهبزارم خودش ظرف میشوره جارو میزنه با دل و جون اگه ی چیزی بخوام برام تهیه میکنه  وقتی تو تکون میخوری انگار بهترین هدیه دنیا رو بش دادن ...
2 بهمن 1392

دختر داشتن یعنی.....

دختر داشتن یعنی کمدی پر از دامن های رنگی چین چینی دختر داشتن یعنی اتاقی پر از عروسکای ریز و درشت که هروقت میری تو اتاق یه تیکه اش بره زیر پات و نفست ببره دختر داشتن یعنی یه ویترین صورتی پر از کش های رنگی رنگی دختر داشتن یعنی رنگ زندگیت صورتی و بنفش دختر داشتن یعنی پچ پچ های آخر شب مادر و دختری توی یه تخت کوچیک صورتی دختر داشتن یعنی لاک های رنگی دختر داشتن یعنی دستای کوچولو پر از النگو دختر داشتن یعنی رقص ، قر ، خنده های از ته دل ، موهای بلند ، دامن های زیبا ، کمد پر از لباس ، ناخن های لاک زده ، عروسکهای ریز و درشت ، ویترین پر از گل سر و گوشواره و  ....   &...
2 بهمن 1392

دخترم وقتی کم تکون نمیخوری خیلی نگرانت میشم :(

سلام در دونه ی مامانی خوبی عزیز دل مامان و بابا؟حال مامانی ک خیلی خوب نیس اخه این چندروز همش معدم درد میکنه همه جام درد میکنه نیفهمم چمه اینا رو همه رو تحمل میکنم بخاطر دختر خوشگلم ولی چرا امروز انقد کم تکون میخوری فداتشم مامانی دلش میگکیره ها  اقای بابا دستور دادن بخاطر چکاب کلی از دخمل بابا فردا برم دکتر ببینم در چ حاله چقده بزرگ شده چکارا میکنه اون تو ...
2 بهمن 1392

مسافرت هایی ک با بهارم رفتم تا الان ...البته با بهار درون:))

مسافرات هایی ک رفتم باتو اول رفتیم نایین همه تبریک گفتم خاله ها مریم و وکبری ک خیلی خوشحال بودن معلوم بود خاله مریم مم برای نیما باردار بود انقد شکمش بزرگ بوووووووووود ک اصن منو تو بغل اونا پوچ بودیم دلیل رفتنمون ب نایینم عروسی حجت عمه زینب بود اساسی ام باتو اونجا قر دادم مسافرت بعدیم مشهد بود ک  بابا شعبون ب مناسبت باز نشسته شدنش همه مونو برد مشهد اونجام خیلی خوش گدشت خیلی مامانی برا سالم بودنت دعا کرد بابایی هم ک جای خود فداتشم بعدشم رفتیم شمال ک اونجا مامانی شوکت بخاطر تو نزاشت برم تو اب یکمم اب دریا دادن ب من خوردم ک چشات ابی شه اصن ی وضی بد مزه بوداااااااااااااااا اونجا منو بابا ی عکس ب افتخار تو انداختیم ک برات میزارم قربونت بشم...
22 دی 1392

اقای بابا دخترشو دید و از شوق گریست...

سلام دورت بگرده مامانی ک جدیدا خوب یاد گرفتی چجوری با تکونات از مامان و بابا دلبری کنی این چند روز حسابی مامانو بابا تو ترسوندیا  اخه تو تو دلمن سرماخورده بودی و.مامان همش تب میکردم  دورت بگردم کلی غصه م دادی تا خوب شدی درد و بلات بجون مامانت باشه ولی تو هیچ وقت مریض نشی خوشگل مامان بعد سه روز بستری  بودن از بیمارستان ب مون گقتن باید بریم سونوگرفی ک مطمین شیم خانومی مامان سالم بعد مرخص شم این بار بابایی هم اومد تا حالا ندیده بود تورو اگه بدونی چقد ذوق کرد تورو ک دید بهار داشت گریه میکرد   البته از ذوق دیگه تو این سونو گرافی دختر مامان 527 گرم شده بود  و فعلا دختری مامان ب پا هستش و باید سزارین شم انق...
22 دی 1392

دختر چاق من چطوره>؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

اووووووووووووووووووووووخ سلام دختر خوشششششششششششششگلم قربونت برم مننننننننننن با تکون خوردنات دلبری میکنی از من و بابایی .باباییت ک دیگه انقد دلش رفته برات بیایی دیگه خوردتت نکدونم.. امروز بالاخر ه رفتیم با بابا امپول رگامو زدیم بعدشم رفتم درمانگاه برا چک کردن قلب دخترم خانومه گف دوتاییمون حسابی وزن اضافه کردیم فک کنم میخان ب جفتمون رژیم بدن  اخه مامانی از 49 رسیده ب63 کیلو  بعدشم با بابایی رفتیم جگرکی بابا برا بهارش و مامانش جگر توووووووووووپ خرید و زدیم ب بدن الان بابایی رفت سر کار منم ی سر اومدم ب دختر خوشگلم بزنم راسی دوروز پیش رفتیم نایین سر زدیم اونجا برف اومد منو بابایی با توئ عکس انداختیم ک برات میزارم دلبری  م...
22 دی 1392

نذرهایی ک برا سالم بودنت کرده مامانی....

سلام عزیزکم خویی ؟ خ.شی؟ این مطلبم اختصاص دام برا نذرهایی ک تو این دوران برا سالم بودنت کردم تا هم یاد من بمونه هم دخم بفهمه ک چقد برا مامان و باباش عزیزه تو محرم میرفتیم هیت ی دخی اونجا بود اسمش نیلوفر بود انقد ناز بوووووووووووود ک هرچی بگم کمه چشما ابی مو بور منم ک عااااااااشق بچه بو اونجا نذر کردم ک اگه تو سالم باشی وشبیه اون ده روز او.ل محرم و روضه بگیرم ی شبم برای سال دیگه ک تو هفت هشت ماهته لباس حضرت رقیه تنت کنم و شیر ببریم همون هیت شب علی اصغر پخش کنیم ده روز اول محرمم منو تو بابایی مشکی بپوشیم  ی سفره حضرت رقیه با اش زین العابدین ام ندر دارم ی کیسه اردم برای سمنو سال بعد دایی محمد تا در ادامه اگه چیزی ندر کردم برات یادد...
22 دی 1392