جوجوی منجوجوی من، تا این لحظه: 10 سال و 1 ماه و 21 روز سن داره

فاطمه جوجه حنایی مامان رهرا

عکس هایگل خانومم

اولین روز فاطمه خانومم تو بیمارستان دومین روز بعد ترخیص از بیمارستان قربون چشمات برم ک از ساعتای اول همین قد باز بود روز سوم نفس خانوم الهی مامان دورت بگرده ک نور ادیتت میکنه دستتو میزاری رو چشات نفس اندر کلاه خوابیده اخخخخخخخخخخخخ روز چهارم قربوت برم ک داری بزرگ میشی و خانوم تر روز پنجم عشقم روز ششم گل دخم اینم از روز هفتم عزیز کردم   روز هشتم و شب سال تحویل هفت سین خونه مامانی با دخی روز نهم گل خانومم گل در اومد از حموم  فاطمه دراومد از حموم (قربونت بشم ده روز گیت مبارک) روز دهم و اولین خنده باصدا ...
27 فروردين 1393

24اسفند ایشالا دخترم میاد تو بغلم هورااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا

سلام دخمل نازم چطوری عروسک مامان  الهی مامان قربونت بشمممممممممممممممممممم ک تکونات انقد زیاد شده و محکم وقوی عزیزکردهم همونطور ک گفته بودم دکتر گفته بود شنبه ١٧ اسفند برم برا نوبت دکتر فدا مدا رفتم ااول دکتر بیهوشی  اونجا گفت مشکلی نیس بی هوشم میکنن واقعا خوشحال شذماااااااااااااا اخه مامان از سر کردن میترسم بعدش رفتم پیش دکتر عبد خدا گفت ی سونو دیگه بده ببینیم وزن جقله مامان چنده اخه هنوز وقت داری  منوبابایی هم ک عاشق سونو یک ذوقی کردیم  و رفتیم دیروز رفتم سونو گرافی یعنی ١٨ اسفند وزن دختر خوشگلم ٣٢٣٠ گرم بود یکم غصه م شد اخه اوایل بهتر رشد میکردی مامان یکم خودمو سرزنش کردم ک شاید من کم کاری کردم و خوراکم دقت ن...
19 اسفند 1392

عوض شدن اسم دخترم ...بهار مامان ب هستی مامان منتقل شد:-×

سلام هستی مامان زهرا و بابا اره مامانی از دیشب اسمت شد هستی  همونجور کمیدونی از اول بارداری من و بابا و همه بهار صدات میکردیم ولی ب گفته ی ماان فضه اسم نوه اولو باید بابای بابا انتخاب کنه و تایید کنه دیشب بابا مهدی ب بابا شعبئون گفت بنده خدا ایرادی نگرفت گ فت چند تا اسم بزاریم لای قران هر کدوم شد بهار .هستی .عسل . غزل .فاطمه رو گداشتیم ک هستی دراومد و چون از بین قران در اومد  دیگه حرفی روش نیس از این بعد شدی هستی مننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننن یکم برای همه غیر قابل قبوله چون هشت ماه بهار صدات کردیم و هر جچچی خریدیم گفتیم وسیله بهار ه و لی عادی میشه خودمم ی جوریم حتی بابا مهدی هستی قشنگه ها چون بت گفتیم بهار ان...
10 اسفند 1392

با کمی تاخیر باید بگم دخترم شده نزدیک سه کیلو بگو باریکلا:))

سلام دخملوی خوشگل مامان زهرا وبالاخص پدر مهدی خوبی عشقم ؟منم شکر خیلی خوب نه ولی بدم نمیگدره بم با وجود بابا مهدی کلی نازم خریدار داره مامانی ٥ اسفند رفتم برا دیدار خانم خوشگلم دخملیم با بابایی ک خدا رو شکر گفت همه چی خوبه و دخترم ماشالا ٢٨٥٠گرم وزنش شده الهی دورت بگردم ک بزرک شدی دختر خوشگلم فقط مشکلی ک بود گفت یکم مایع دور بچه زیاده ک نگرانمون کرد سریع زنگ ردیم ب دکتر عبد خدا گف باید مراجعه کنیم فرداش ساعت ٨ نو بت داد رفتیم و گفت خدارو شکر همه چی خوبه و موردی نیس ایشالا اخر هفته بعد یعنی اخر این هفته برم برا تعیین روز عمل اخ جوووووون دخترم دیگه داره میاد قربونش بشم نمیدونی منو بابایی هر چی بروز ای اخر نزدیک تر میشیم بیشتر دلمون برات م...
10 اسفند 1392

اخخخخ جونمی جون امروز باز قراره منو بابا مهدی بهارمو ببینیم ...

سلام عزیز کرده ی مامان رهرا وهمچنان پدر مهدی  خوبی مامانی ؟؟؟؟؟ من ک اصلا خوب نیسم استخون درد و دل درد واقعا اذیتم میکنه مامان یوقتایی از درد زیاد گریه م میگریره بابایی هم دل نازک میشینه پا ب پای من غصه میخره اخه این چند وقت اخر خیلی سنگین شدم و اصن زیاد نمیتونم راه برم  از وقتی ام سیمونی شما اومد بخاطر اینکه اونموقع ازوق با لا پایین زیاد رفتم تازه دارم عواقبشو درک میکنم ولی همه درد و ناخوشیام همه ش فدای ی تار موی دخترم البته اگه کچل نباشه اخه مامانی خیلی میترسم از ک چل بودنت تلاش زیادی ام تو خوراکم کردم  خدایی کچل نباش مامانی انقد گیر و کش برات خریییییییییدم ک نگو بابایی ام حال ش خیلی بهتر از من نیس همه ش گیج خوابه بنده خدا...
5 اسفند 1392

سیسمونی بهارم رسییییییییییییییییییید...

سلام نازنین دختر مامان عسلم شیرینم  خوشگلم نمکدونم امید زندگیی مامان خوبی شیرینم ؟؟؟میدونم جات تنگ شده دور سر ت بگردم من ولی شیطونی هات جای خودشه قربون لگد زدنات برم ک من از حال میرم بابایی ذوق میکنه میگه بزن مامانو. بزن بابا تو حق منو بگیر ازش اخه بنده خدا تو این چند ماه ک تو دل مامانی حسابی همه کارا رو دوششه تازه باید غرم بشنوه ی خالی میدههههههههههه یوقتایی قیافه ش دیدن داره وقتی شاکی میشه این شکلی فقط نگام میکنه منم میشینم ی جا و ب خوردنم ادامه میدم و همیشه میگه دخترمو بیاری میفرستمت خونه مامانت دیگه نبینمت  ولی فعلا باتو همه چی اوکیه بزن قدش القصه شنبه (1392/12/03) سیسمونی دخمل خوشگلم رسید اول بگم دست مامان فض...
5 اسفند 1392

سزارین یا طبیعی؟؟؟؟؟؟

سلام فرشته مامان عسلم چهراشنبه ینی ٢٣ بهمن نوبت دکتر داشتم  ک تعیین کنیم چجور یباید بهارمامان ب دنیا بیاد از اونجایی ک مامان خیلی ترسو تشریف دارن خودم دوست دارم سزارین شم ولی هر کسی ی چیزی میگه مامان موندم چ کنم ، ساعت ١٢:٣٠ با بابایی  و خاله اکرم رفتیم . خیلی طول نکشید که نوبتم شد. خانوم دکتر اول فشارم رو گرفت خوب بود ، وزنم ی دووکیلویی باز اضافه شده بود بعدش موقع شنیدن صدای قلب شما بود . دل تو دلم نبود وقتی روی تخت دراز کشیدم . قند عسلم خانوم دکتر زودی پیدات کرد و ضربان قلبت رو شنیدم ، خیلی تند تند میزد مامانم دوست نداشتم تموم بشه . دوست داشتم همین طور به صدای قلبت گوش بدم  ولی خا...
29 بهمن 1392

روزاخر ماه هشتممممممممم.......

عخش مامان و بابا سلام  مامانی قربونت بره . روز به روز داری بزرگتر میشی دیگه مامان کمتر میتونه بشینه و خاطراتت رو واسه ت ثبت کنه ، آخه تاچند شب پیش احساس میکردم دراز کشیدی ، از این طرف پهلوم تا اون طرف بودی ولی الآن دو شبه که دختر مامان نشسته ! و مامانی نمیتونه بشینه . یا باید راه برم یا دراز بکشم و بابایی کارای خونه رو انجام بده (مامانی جونم اینقدر حال میده وقتی بابا ظرف میشوره ) خوشگل مامان  من و شما  فردا وارد ماه نهم میشیماااااااا  باورم نمیشه ٨ماه رو تموم کردیم . یادش بخیر اوایل کسی میپرسید چند ماهته میگفتم تازه وارد ماه 2-3-4-... شدم ولیفردا میتونم بگم وارد ماه ٩ شدم الهی مامانی قرب...
27 بهمن 1392

مراقبت اخر ماه هشتم....

سلاااااااااااام عخششششششششم قربونت برم ک یسره تکون میخوری اونم چ تکونای مهیبی همه میبینن دیگه قربونت بشم  قربونت بشم مامانی انقد دلبری نکن مامان طاقتش تموم میشه خوووووو  ... قربوونت برم  ک دیگه داری کم کم ب اومدنت نزدیک میشی عسل خانومم چهارشنبه 16بهمن برا چکاب ماه هشتم رفتم پیش دکتر اشرفی و شاپوری برا تیرویید دکتر شاپوری ک گف  قرصتو یک چارم بیشتر کن و دیگه بعد زایمان بیا واااااااای فک کن دفعه بعد دوتایی با هم باید بریم جووووووونم ب اون لحطه ای ک تو تو بغلم باشی نه تو دلم  دکتر اشرفی هم گف ک همه چییییییییییی خوبه وزن جنین عالیهههههههههههههههه طبق سونوگرافی اخر  و همه چی خوبه  تا سه هفته دیگه باز بیا ک...
26 بهمن 1392