جوجوی منجوجوی من، تا این لحظه: 10 سال و 1 ماه و 21 روز سن داره

فاطمه جوجه حنایی مامان رهرا

دلهره مامان...

قند عسل مامان  سلام ، خوبی ؟ مامانی دیروز خیلی منو ترسوندی ! تکونات خیلی کم شده بود ، هرچی نازتو میکشیدم ، بابایی باهات حرف میزد ، مایعات خوردم ، شیرینی خوردم تاثیری نداشت . هر چی بابایی می گفت دخترم بزرگ شده ، جاش کم شده راضی نمیشدم . دیشب کلی گریه کردم ، ولی یواشکی دیشب اصلا نتونستم بخوابم تا صبح کابوس میدیدم و توی خواب گریه میکردم . بابایی بیدارم میکرد صبح همه بدنم درد گرفته بود اومدم پای کامپیوتر برات قرآن گذاشتم تا گوش بدی ، یه لحظه تکون خوردی ، انگار دنیا رو بهم دادن خیلی خوشحال شدم مامانی میدونم وقتی ب بابایی هم بگم وقتی ازسرکار بیاد میگه دختر باباس  دیگه قربونش برم ناز داره... نبات مامان از صبح...
26 بهمن 1392

دخمل نازم سلام...

سلااااااااااااااااااااااااام خانومم نفسم جوجوی مامان وبابا چطوره ؟ببخشید دیر سر زدم مامانی  خوب حالا برات بگم از این ی ماه اول ک مامانجونت از کربلا برات ی پاپوش و ی هواپیما ائوره ببخشید اگه کمه دیگه خاله بتول م برات ی کلاه اوره همشون خعلی خوشگلن حالا عکسشو میزارم برانت نفسم دیگه اینکه نو این مدت رفتم دکتر گفت تیروییدم بیشتر شده باید برم از مایش و شایدم قندم اشته باشم خالا قراره شنبه برم ازمایش دعا میکنم هر مشکلی هس برا من باشه و بتو هیچ اسیبی نرسه فقط بهار انق شکمم تپلی شه همه میگن تو هفت ماهه ب دنیا میای دووووووووووووورت بگردم من مامانی تپلی من شدی ی سره هم تکون میخوری و قلمبه میشی این چند روز انگاری گذاشتنت رو ویبره همه بم میگم ...
19 بهمن 1392

تکاپوی بابا مهدی و مامان زهرا برا ساختن اتاق خانم بهار ....

به به به به به سلااااااااااااااااااااااااام ی دونه دختر ماماااااااااااااان قند عسل شعر و غزل نمکدونم خوبی؟ الهی مامان فدای تک تک تکون خوردنات بشع خوجل خانوم دلبر وای ک مامانی و بابایی دیگه دارن از دوریت تلف میشن از بس الکی سر تو دعوا کردن و ب نتیجه نرسیدن زودی بیا دیه مامانی جونه دخترم همونطور ک برات نوشته بودم قرار بود ک خونمون جا بجا کنیم برا اتاق دخملمون ولی نشد فدا خونه هم پیدا شد ولی بنا بر شم اقتصادی منو و بابا مهدی تصمیم بر ماندن شد فدا فعلا میمانیم ولی نگران نباش همه چی ب نفع تو تموم شد دخملم اتاق خواب خودمونو جمع کردیم و عرصه رو خالی کردیم برا بهار خانوممممممم  فقطی کمد از منو و بابایی موند اونو دیگه لطف کن مامانی اجازه ب...
19 بهمن 1392

دختر بابا...

دختر که باشی ! نفس بابایی لوس بابایی عزیز دردونه بابایی حتی اگه بهت نگه.   ******** دستتو میذاره رو چشاشو میگه این تویی که به چشمان من سوی دیدن میدی خلاصه دختر... یــــــــک کــــــــلآم... نفـــــــــــــس بـــــــــا بـــــــــا ســـــت ...
7 بهمن 1392

دختر ک داشته باشی......

دختر که داشته باشی، با خود تصور می کنی پیچ و تاب شانه را در نرمی موهایش -وقتی کمی بلند تر شوند- و کیف عالم را می بری از انعکاس  تصویر خرگوشی بستنشان و  خنده ی از ته دلش امانت را می برد دختر که داشته باشی گاهی دلت می لرزد از فکر اینکه روزی بر شانه  مردی دیگر -غیر از پدرش- تکیه می زند دختر که داشته باشی انتظار شیرین زبانی اش را می  کشی و پرحرفی اش! دختر که داشته باشی مادرتر می شوی دختر که  داشته باشی خوشبخت تر... عاششششششششششششششششششششششقتم مامانیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی ...
7 بهمن 1392

و اکنون اولین کادوی بابایی برا دخملششششششششششششش...

سلام مامان جونی  امیدوارم جات خوب باشه اذیت نباشی خداروشکرمامانی هم حالش بهتره بابایی هم جویای حال جوجو شه  هروقت میخادحالتو بپرسه دستشومیزاره رودل مامانی کلی باهات حرف میزنه امروز بابایی زود از سر کار اومد و دو تایی رفتیم  البته سه تایی بیرون ب طور ناخوداگاه کشیده شدیم سمت طلافروشی  قربونت برم از وقتی تو اومدی دیگه خودمون و یادمون رفته یا تو لباس فروشی ایم یا عروسک و اسباب بازی خلاصه همش ب چیزایی ک ب تو مربوطه نگاه میکنیم و یسره قربون صدقت میریم  دیروز تو طلافروشی بابایی خودش با سلیقه ی خودش برات ی پلاک  گوی و زنجیرش و ی پلاک وان الیکا...
7 بهمن 1392

بهارم 2 کبلو شده همگی بگید ماشالا....

سلاااااااااااااااااام عخشم جونم نفسم عمرم تویی همه کسم وای ک چ خوشحالم تورو دارم ای جووووووووووووونم خوبی در دونه ؟ اوووووووووووووخ ک نمیدونی از دیروز ک رفتم سونو گرافی چ حالیم اصن ی وضی حال دادی بمممممممم همونطور ک گفته بودم دیروز  منو بابا یی اومدیم ب دیدنتت اخ اخ نمیدونی چ وروجکی شده بودی ی جا واینمیسادی قل میخوردی اینور و اونور کم کونده بود دکتر جفتمونو شوت کنه بیرون البته من ک ندیدم ولی باباییت حسابی از دیدنت ذوق کرده بوددددددددددددا... خلاصه جونم برات مادر تا گفت ک وزنت شده دوکیلو منو بابایی نیشمون تا بغل گوشمون باز شداااااااا این شکلی اخه از قبلش ما حدس میزدیم من میگفتم حدود یک و کیلو نیم بابا میگفت 1و هشتصد ب بالا ک حرف...
4 بهمن 1392

اخخخخخخخخخخخخ جوووووووون فرداباز دختر خوشگلمو منو باباییش قراره ببینیم ....

سلامممممممممممممم دلبر من  خوبی مامانی ؟اوضاع درچ حاله خوشگل خانومم از تکونات معلومه ک خیلی سر حالی دور سرت بگردم ورووووووووجک من با این تکونات خیلی دلبری میکنیا ب قول محمد رضا خاله اکرم وقتی ی چیزی میخاد میگه آخام منم وقتی تو تکون میخوری آخامت قربونت برم من  الهی الهی الهی  اونروزی ک برات نوشتم اقای بابا دستور دادن ی چکاب کلی برم برای مطمین شدن از سلامتی دخترممون تا دیروز مشغول دکتر و از مایش بودم خدا روشکر هیچ مشکلی وجور نداشت جز تیرویید و کمبود اهن و اضافه وزن اصلنم مشکلی نبودا  ک برا اهن و تیرویید قرص میخورم ک ب دختر خوشکلم اسیبی نرسه برا اضافه وزنم معرفیمون کردن ب دکتر رزم ک رزیم غذایی بمون بدن کمتر بخوریم ولی ما ک...
2 بهمن 1392

انتظار منو بابا جونت...

سلام قربونت برممممممممم خوبی مامان  دور سرت بگردم   نمیدونی چقد منو بابایی دلتنگتیم  همش در مورد تو حرف میزنیم همیشه در اخر دعوا میشه من میگم دخترم مامانی میشه میشه هووی تو اون میگه نه دختر باباییه بابایی میشه میشه هووی تو ولی همش  شوخیه من ک واقعا دوس دارم تو شبیه باابایی بشی قربونش برم انقده ماهه خوش بحالت بابای ماهی داری ک نگووووووووووووووو قبلا ک خوب بود و ماه از وقتی ک تو اومدی تو دل مامان خیلی خیلی ماه ترم شده  هم عاشق تره هم اوکی تره  اصلا نمیزاره من دست ب کارای خونهبزارم خودش ظرف میشوره جارو میزنه با دل و جون اگه ی چیزی بخوام برام تهیه میکنه  وقتی تو تکون میخوری انگار بهترین هدیه دنیا رو بش دادن ...
2 بهمن 1392