جوجوی منجوجوی من، تا این لحظه: 10 سال و 1 ماه و 19 روز سن داره

فاطمه جوجه حنایی مامان رهرا

چقدر ندیده وابسته ت شدم در دونه م....

سلام عزیزکم ، حضورت رو بیش از پیش حس میکنم و از وجودت لذت میبرم ... حسی عجیب که هیچ وقت درگیرش نشده بودم ... چیزی مثل یک رویا ، مثل یک خواب ... یک خواب شیرین ... حسی لبریز از ترس و هیجان و شادی و لذت ... چیزی شبیه به هیچ چیز در وجودم لانه گزیده و رشد میکند ، چیزی که تا چندی پیش نبود و الان هست ... چیزی که عشقمان را به تمامه به تصویر میکشد ... یک هدیه ، از بهترین کسی که میتواند به من هدیه ای ارزشمند بدهد ... هدیه ای که با شیره وجود من سبز میشود و جان میگیرد و با حضورش زندگیمان را سبزتر و پرجان تر میکند ... این تنها هدیه ایست که هرگز راضی به پس دادن و تعویضش نیستم ... پس ؛ از بزرگی که این هدیه را به من بخشیده ملتمسانه تمن...
18 دی 1392

مژده امد خبری در راه است....(روزی ک فهمیدم باردارم )

چون ب ما گفته بودن ک طول میکشه تا بار دار شم اصلا توقع نداشتم انقد زود حست کنم دورت بگردم تقریبا روز 12 ام ماه رمضون بود ک حس کردم ک باردارم ولی برو خودم نیاوردم تا دو روز بعد حالت تهوع داشتم و حالم بد میشد تو اتلیه و روزه اذیتم میکرد ک خاله ها ت گیر دادن ک حامله ای منم شب ب بابا مهدیت گفتم بی بی چک گرفت و بعد از اینکه از بالا اومدیم پایین هنوز نرسیده بابا بازش کرذه بود از خوشحالی و منو انداخت تو دسشویی وقتی دیدم دو تا خطش قرمز شد اونم چ قرمزی هاج و واج موندم چکار کنم  دقیقا شبیه این وقتی ب بابایی گفتم زدم زیر گریه و بابات برعکس من اساسی خوشحالی کرد و منو مسخره کرد    واقعا شکه شده بودم صدبار بروشور و خوندم ولی همش ی نتیجه م...
18 دی 1392

حس نیاز...

سلام فرشته کوچولوی خوجل  موجل من   مامان اینجارو تازه برات درست کرده و  دلش میخواد تمام لحظه های مادرانشو اینجا بنویسه  تا وقتی یاد گرفتی ک بخونی بیای ببینی و ازش لذت ببری نفس مامان      جونم برات بگه مادر ی روز تقریبا میشه گفت بهاری (1387/12/19)من و بابا جونیت پای ی سفره عقد خوجل موجل نشستیم و با یکی یه "بله"جانانه ب هم گفتن ازدواج شدیم بعدشم تو ی شب زمستونی و بارونی سال 89 (1389/11/21)عروسی گرفتیم و رفتیم خونه خودمون همه چیز خوب پیش میرفت و ما هم شاد شاد گاهی اینجوری خوشحال گاهی اینجوری  گاهی هم اینجوری داغون بعد ی دعوای جانانه تا اینکه اخرای سال 91 ی حس نیازی اومد سراغمون ک ی دف...
18 دی 1392