چقدر ندیده وابسته ت شدم در دونه م....
سلام عزیزکم ، حضورت رو بیش از پیش حس میکنم و از وجودت لذت میبرم ... حسی عجیب که هیچ وقت درگیرش نشده بودم ... چیزی مثل یک رویا ، مثل یک خواب ... یک خواب شیرین ... حسی لبریز از ترس و هیجان و شادی و لذت ... چیزی شبیه به هیچ چیز در وجودم لانه گزیده و رشد میکند ، چیزی که تا چندی پیش نبود و الان هست ... چیزی که عشقمان را به تمامه به تصویر میکشد ... یک هدیه ، از بهترین کسی که میتواند به من هدیه ای ارزشمند بدهد ... هدیه ای که با شیره وجود من سبز میشود و جان میگیرد و با حضورش زندگیمان را سبزتر و پرجان تر میکند ... این تنها هدیه ایست که هرگز راضی به پس دادن و تعویضش نیستم ... پس ؛ از بزرگی که این هدیه را به من بخشیده ملتمسانه تمن...
نویسنده :
مامان زهرا و بابا مهدی
15:05